بعضی وقتا!!!!!!!!
بعضی وقتا
اینقدر دلت از یه حرف میشکنه
که…
حتی نای اعتراضم نداری
فقط نگاه میکنی و
بی صدا…
میشکنی….
صفحـہ اصلے ✘ آرشـ ـیو مطالـ ـب ✘ ایمـ ـیل ✘ پروفـ ـایل ✘ طـ ـراح قالـ ـب
بعضی وقتا
اینقدر دلت از یه حرف میشکنه
که…
حتی نای اعتراضم نداری
فقط نگاه میکنی و
بی صدا…
میشکنی….
هــی رفــیـــق یـادت بـاشــه وقـتـی دلـبـر داری بـایـد از بـقـیـه دل بـرداری
وابستگی یا دلبستگی؟
“وابستگی” یعنی میخواهمت؛
چون مفید
“دلبستگی” یعنی مخواهمت؛
حتی اگر مفید نباشی
من به خودکار گرانقیمت روی میزم برای جلسات مهم، وابستهام، اما به جعبهی آبرنگ بی خاصیتی که یادگار دوران کودکیم است دلبسته…
من به میزی که هر روز پشت آن مینشینم وابستهام، اما به آن گلدان کوچک کاکتوسی که کنار پنجره گذاشتهام، دلبسته…
وابستگیها را جامعه و فرهنگ و والدین میآموزند و پرورش میدهند، اما دلبستگیها انعکاس “خود واقعی من” هستند…
به کسی که دوستش داری “”دلبسته”" باش نه وابسته!!!?
هرگز، منتظر” فردای خیالی” نباش.
سهمت را از” شادی زندگی”، همین امروز بگیر.
فراموش نکن “مقصد”، همیشه جایی در “انتهای مسیر” نیست!
“مقصد” لذت بردن از قدمهاییست، که برمی داریم!
چایت را بنوش!
نگران فردا مباش،
از گندم زار من و تو مشتی کاه میماند برای بادها……
زندگی
درد قشنگیست
که بر باور ما می بارد
و سر انجام ظریفی است
که در خاطر ما می ماند.
زندگی،
شوق گلی رنگین است
روی سرشاخه ی امید،
بر ساقه ی دلتنگ نگاهی که زمان
در باغچه ی بینش ما می کارد.
زندگی
بارش عشق است
بر اندیشه ی ما
تابش دوست برای همه وقت
بودنش در همه حال.
زندگی،
خاطره ی دوستی امروز است
مانده در تاقچه ی فردا ها.
گاهی
عمیقا مایلم ماهی باشم !
ماهی حافظه اش هشت ثانیه است
بی هیچ
خاطره ای
قراری نیست
برای بی قراری من
تو پشت هیــچ پنجره ای نیستی
راستی کجایی؟
مــــن دخــــتر شدم…
تا با تــــمام وجودم عاشـق یه نـــفر باشم، فقط یه نفر…
من دخــــتر شدم…
تا با احســاسات قشــنگم آرومــش کنم…
من دخـــــتر شدم…
تا تکــــیه گاه خســــتگی های یه مــــرد باشم…
من دخـــــتر شدم…
تا به یـــه نوزاد زنــــدگی ببخـــــشم…
به ســـلامتی دخــــترای سرزمینــــــم،
….
ایـن روزهـا،
بـا تـو،
بـه وسـعـت تـمـام نـداشـتـه هـایـم،
حـرف دارم…
امـا مـجـالـی نـیـسـت تـا بـنـشـیـنـی بـه پـای ایـن هـمـه حـرف،
دلـم تـنـگ اسـت،
فـقـط بـرای حـرف زدن بـا تـو…
دهانت را می بویند مبادا گفته باشی دوستت دارم
دلت را می پویند مبادا شعله ای در آن نهان باشد
روزگار غریبی است نازنین
و عشق را کنار تیرک راهوند تازیانه می زنند
عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد
شوق را در پستوی خانه نهان باید کرد
روزگار غریبی است نازنین
و در این بن بست کج و پیچ سرما
آتش را به سوخت بار سرود و شعر فروزان می دارند
به اندیشیدن خطر مکن
روزگار غریبی است نازنین
آنکه بر در می کوبد شباهنگام
به کشتن چراغ آمده است
نور را در پستوی خانه نهان باید کرد
دهانت را می بویند مبادا گفته باشی دوستت دارم
دلت را می پویند مبادا شعله ای در آن نهان باشد
روزگار غریبی است نازنین
نور را در پستوی خانه نهان باید کرد
عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد
آنک قصابانند بر گذرگاهان مستقر با کُنده و ساطوری خون آلود
و تبسم را بر لبها جراحی می کنند
و ترانه را بر دهان
کباب قناری بر آتش سوسن و یاس
شوق را در پستوی خانه نهان باید کرد
ابلیس پیروز مست سور عزای ما را بر سفره نشسته است
خدای را در پستوی خانه نهان باید کرد
خدای را در پستوی خانه نهان باید کرد
»»احمد شاملو »»