از دختره پرسیدم چرا شوهر نمی کنی؟
از دختره پرسیدم چرا شوهر نمی کنی؟
میگه دوس پسرامو چکار کنم؟؟؟؟
اشک تو چشام حلقه زد...
یه همچین آدمای با وجدانی هستن دختراااا........
حالا هی بگین دخترا بدن....دارن خودشونو فدا میکنن..........
صفحـہ اصلے ✘ آرشـ ـیو مطالـ ـب ✘ ایمـ ـیل ✘ پروفـ ـایل ✘ طـ ـراح قالـ ـب
از دختره پرسیدم چرا شوهر نمی کنی؟
میگه دوس پسرامو چکار کنم؟؟؟؟
اشک تو چشام حلقه زد...
یه همچین آدمای با وجدانی هستن دختراااا........
حالا هی بگین دخترا بدن....دارن خودشونو فدا میکنن..........
ای کسانی که مخ میزنید
.
.
.
.
خُو کصاااافتاااای بیشوور به منم یاد بدید دیگه
من فقط بلدم هی پست بذارم ^_^
همین که تو میدانــی
” دوستت دارم “
کافیست …
بگذار خفه کند خودش را دنیا …
قزوینیه کنار زنش خوابیده بوده...
زنش میگه:من دلم پسر میخواد...
قزوینیه میگه: منم دلم پسر میخواست..تو رو به زور دادن بهم............
یک نفر باید باشد که
بدون ترسِ ِ هیچگونه قضاوتی برایش همه چیز را تعریف کنی
تمام حرف هایی که دارد آرام آرام درونت می گندد را به زبان بیاوری
از آن حرف هایی که شب ها موقع خواب به بی رحمانه ترین شکل ممکن به سرت
هجوم می آورند
و رسالتشان این است که خواب را از تو بگیرند
حرف هایی که وسط قهقهه هم اگر یادشان بیوفتی لال می شوی!
یک نفر که وقتی تو دهن باز کردی نگوید آره می دانم، اصلا یک نفر باشد که هیچ
چیز نداند
یک نفر باشد در این دنیا که نصیحت را بلد نباشد…
یک نفر که وقتی برایش تعریف میکنی که کارم دارد به جاهای باریک می کشد
،
پوزخند نزند، به شوخی نگیرد
جدی بگیرد، خیلی هم جدی بگیرد،
آنقدر که یک سیلی جانانه مهمانت کند و با تمام قدرت اش بزند زیر گوشت
یک نفر که تجربه ی هیچ چیز را نداشته باشد،
مثل همه ی آنهایی که خود را علامه دهر می دانند نباشد!
وقتی که برایش تعریف میکنی دستپاچه شود، گوش بدهد،
برایت فتوای ابوموسی اشعری صادر نکند،
راه کار ندهد، فقط گوش کند ..
یک نفر که بداند این چیزهایی که تو تعریف میکنی جواب منطقی ندارد،
اصلا منطق در مقابل این حرف ها بیچاره است
خیلی از آدم ها میخواهند حرف بزنند صرفا برای اینکه دردشان آرام بگیرد
بعضی آدم ها درونشان روی کمربند زلزله است،
گاهی حرف می زنند تا ویرانی زلزله درونشان را به تعویق بیاندازند
حرف زدن گاهی مُسکن است،
آدم ها گاهی حرف می زنند نه برای اینکه چیزی بشنوند، نه اینکه کمک بخواهند
حرف می زنند که ویران نشوند
حرف می زنند که آرام بگیرند
مانند کسی که خود می داند چه روزی قرار است بمیرد، آرام می گیرند.
به قول آن رفیقمان که می گفت :
حرف هایی در دلم هست که حاضرم فقط به کسی بگویمشان که قرار است فردا
بمیرد …
همین.
“پویان اوحدی”
مورد داشتیم
تو بیمارستان داشتن پانسمان مریضو عوض میکردن
به دختره گفتن:
"یه گاز از
پرستار بگیر و بیا..."
.
.
.
هیچی دیگه هنوز پرستار کبوده
پشه هم پشه های قدیم !!!
.
.
.
.
.
.
.
.
حداقل دست و پای آدمو میخوردن ؛
پشه های امروزی
لب و صورت و گردن میخورن !
.
.
از پشه های آینده میترسم !!!
ما هم خوابمون سنگین ...!
خدایا توکل به خودت ...!
تواین هوای گرم میتونم یه بستنی مهمونتون کنم
نوش جوووووون!!!!